انتفای مقدم (بخش 2)
هوشنگ در مسالهای فرض را داشت. او چنین استدلال کرد:
x نمیتواند صفر باشد، پس دو طرف برابری را در x ضرب میکنم.
-> x2 + 1 = x => x2 - x + 1 = 0
اکنون دو طرف را در x+1 ضرب میکنم.
x2 - x + 1 = -> (x+1)(x2-x+1)=(x+1)×0 -> x3+1=0 -> x3=-1-> x=-1
پس x=-1 است.
اما هوشیار میگوید که استدلال هوشنگ درست نیست. هوشیار میگوید:
از x2-x+=0 نمیتوان نتیجه گرفت x=-1 است. وقتی هوشنگ این عبارت را در x+1 ضرب میکند، برابری (x+1)(x2-x+1)=0 دارای ریشهی X=-1 است. اما این ریشه معلوم نیست که ریشهی x2-x+1=0 یا همان باشد. بلکه به روشنی این ریشه حاصل کار خود هوشنگ است. این ریشه را خود هوشنگ تحمیل کرده است. پس سخن کوتاه میکنم: از نمیتوان نتیجه گرفت x=-1، همین.
از دید شما کدام درست میگویند؟ هوشنگ یا هوشیار.
پاسخ ما را ببینید. موشکافانه بخوانید.
پاسخ
هوشنگ و هوشیار هر دو در تله افتادهاند. هیچ یک درست نمیگویند.
استدلال هوشنگ نادرست است. او پس از یکی دو خط ضرب و تقسیم ادعا میکند که x=-1 است. این ادعا به روشنی نادرست است. ببینید:
-> -1+=1 -> -2=1
میبینید؟ نتیجهای که هوشنگ گرفته است، با دادههای مساله سازگار نیست.
استدلال هوشیار نیز نادرست است. ببینید:
x2-x+1=0 => =0
چنان که میبینید این برابری شدنی نیست. مجموع دو عدد مثبت هیچ گاه برابر صفر نمیشود.
پس x2-x+1=0 و هر دو نادرست هستند. پس از این گزارهی نادرست به انتفای مقدم هر گزارهی دلخواهی نتیجه میشود (حتی x=-1) یعنی نتیجهگیری x+=1=>x=-1 درست است. همچنین نتیجهگیری x2-x+1=0=>x=-1 نیز درست است.
ولی درستی این نتیجهگیری به معنی درستی x=-1 نیست.
سخن کوتاه میکنیم:
از x+=1 نمیتوان درستی x=-1 را نتیجه گرفت. (هوشنگ این طور فکر نمیکرد.)
از x+=1 به درستی میتوان x=-1 را نتیجه گرفت. (هوشیار این طور فکر نمیکرد.)
از آن جا که x+=1 نادرست است، میتوان به انتفای مقدم نتیجه گرفت x=-1
x+=1 => x=-1
ولی این نتیجهگیری به معنی درستی x=-1 نیست.
نترسید، کمک گرفتن از انتفای مقدم خیلی هم بیمزه و بیخاصیت نیست. منتظر گفتار گستردهتر و ژرفتری در تارنمای قدم باشید.